من ویران ز تو

ساخت وبلاگ

هیچ؛ از من تو را یادی هست

ای که در گوشه تقدیر من سوخته جا خوش داری

هیچ عهدی که در آن سرد شبِ برفِ زمستان

که در آوار سترگ غم بوف

و در آن ساعت هوشیاری سوداگر سوز

با من کفش به پا

کوله به دوش

راه به پیش

و در آن شهوت رفتن به سیاهی سکوت

بسته‌ای؛ یادت هست

.

.

.

خوب بنگر من ویران ز تو را

بر عبث ماندم و رفتی ...

مهمان...
ما را در سایت مهمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moradihadio بازدید : 24 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 5:09